مرگ یعنی که دلی باشدُ آن شاد نباشد
سینهات کلبهی متروکه اضداد نباشد
پر پرواز بچسبد به تن خستهی کوکو
قفسی باشد و آزادهای آزاد نباشد
مرگ یعنی که به پر از شیرهی خشخاش
تیغی نرسد طعمهی معتاد نباشد
مرگ یعنی که بجز کاخ بهشتت
شجرهی نامهی آباء تو آباد نباشد
مرگ یعنی که فراخوانده شوی صبح
تیغ باشد و تماشاچی و جلّاد نباشد
مرگ یعنی که تنت را بفروشی
روح پژمردهی تو هم صف قوّاد نباشد
مرگ یعنی که تو را قند بیافتد
شهر ویرانه شدهات را دو سه قناد نباشد
مرگ یعنی که ارم را بنهی پا
بر سر درگه آن جلوهی شدّاد نباشد
مرگ یعنی که بیافتد ز تو چادر
و تو در جانب ون گردیُ ارشاد نباشد
مرگ یعنی که به امید جهان گوش کنی باز
آن چه گلچین شده ات شاد نباشد
مرگ یعنی که تو حاضر به کلاسی
که شده هفت به پا باشیُ استاد نباشد
درباره این سایت